تاريخ: ‌٣/٧/١٣٨٠ ساعت: 11:15:34

گزارش اجتماعي..............................
در معبر نشيني جوانان، آينده هاي تباه رقم مي خورد؛ اين هشدارها را آيا پاسخگويي هست ؟!

خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران
سرويس اجتماعي - فرهنگي

عصر هر روز، يكديگر را مي‌بينند ؛ كنار خيابان ؛ اطراف ميدان ، حاشيه معابر ، روي پلكان پاساژ و ... ؛
خنده‌ شادي سرمي‌دهند ؛ علي ، محمد، داوود، رضا ....، درعالم شوخي ، ناسزايي به هم مي‌گويند و نگاهشان را مي‌دوزند به مردماني كه در رفت و آمدند ، كوچك ، بزرگ، فرقي نمي‌كند، اما بيشتر چشم به دختراني دوخته اند كه تيپ و چهره آنها مي‌تواند مهم‌ترين بحثشان باشد.
گاهي هم درگيري و ناسزاگويي هايشان ، آرامش عابران را بر هم مي زند و لبخند تمسخر آميز بر لب كساني
مي نشاند كه آن سوتر ، در خيابان ، معطل چنين صحنه هايي هستند .
اما همه اين جوانان ، چهره‌هايشان معصوم است ؛ قلبهايشان نيز ؛ 12 تا 19 سال و شايد هم 20 سال بيشتر ندارند. اين تنها دفعه‌اي است كه خنده شادي جواني ، اندامت را مي‌لرزاند. خنده‌اي كه شيطاني نيست ، نشان غفلت است ، نه غفلت او ؛ غفلت آنان كه باور نكردند جامعه ايران ، جامعه جواني است ؛
بايد چاره‌اي انديشيد!
اين هشدارها راآيا پاسخگويي هست؟!
اين جوانان و حتي نوجوانان ، ساعتها در اطراف ميادين شهر، معابر، خيابان‌ها، ميدان ونك، فلكه دوم صادقيه، بلوار فردوس ، ... كدام هدف و آينده خويش را انتظار مي‌كشند؟!
ساده‌انديشي است اگر باور كنيم هيچ خطري ـ نه گرايش به مصرف سيگار، نه اعتياد ، نه فساد و نه هيچ انحرافي آنان را زير سايه سار خنك درختان تابستان و كنار هيزم گرم آتش زمستان تهديد نمي‌كند.
سن او بيش از 15 سال نيست ، كوروش ، هدفش را گم كرده است . سرگردان است . بهترين ساعت اوقات فراغتش خيابان‌نشين است ؛ كنار دوستان .
دردناك‌تر آن كه مي‌گويد : « من به اين كارم ، يعني ايستادن درحاشيه خيابان ، نشستن روي پلكان مغازه‌ها، ساعتها رفت و آمد مردم را تماشاكردن ، به عنوان يك مشكل نمي‌نگرم.»
شايد باورش سخت باشد ؛ براي آنان كه اين گونه نبوده‌اند. علي ، دانشجوي رشته مكانيك بوده است. او از فرط بيكاري ، از غرولند پدر و مادر ، از نداشتن امكانات و از شدت بي‌‍حوصلگي و ساعتها نگاه ملال‌آور به در و ديوار خانه ، به خيابان پناه برده است .
او مي‌گويد : هيچ منظور خاصي از ايستادن درمعابر ندارم ، وقتي در خانه باشم ، فكر بيكاري پس از 4 سال تحصيل ، عذابم مي‌دهد . ناچارم به جايي پناه ببريم كه چهره عبوس پدر و اضطراب و ايراد دائمي مادر را نبينم و چه جايي بهتر از كنار دوستان !
خسته‌ام، ازاين همه مشكلي كه درمانش توان زيادي مي‌طلبد. دراين انديشه كه «...» ، ناگهان صداي دورگه نوجواني توجهم را جلب مي كند .دود سيگار ، رقصان از كنار چهره‌اش مي‌گذرد . روي ماشين پارك شده اي نشسته است. دوستان دورش را گرفته‌اند ، دو نفر نشسته ، سه نفر ايستاده : خسته نباشيد ...؟ »
ديگر هيچ نمي‌شنوم و تنها به ميان انگشتانش خيره مي‌شوم . خوب به چهره‌اش كه نگاه مي كني يقين مي يابي كه بيش از 13 سال ندارد .
ـ از اين كه در پياده‌رو ساعتها كنار دوستانت مي‌نشيني ، لذت مي‌بري؟
ـ بله ـ هرچه باشد اوقات فراغت ماهم اين است ديگر!
ـ سيگار...! ازكي شروع كردي ؟
ـ نمي‌داني چه لذتي دارد!
ـ نگران نيستي ، اگر پدر و مادرت تو را ببينند ، دوستانت ، آشنايان گزارش دهند چه ، آنوقت چه مي‌كني؟
ـ پدرم و مادرم ، صبح مي‌روند و غروب مي‌آيند، ساعتها تا برگشتشان مانده ، وقتي نيستند« آرامش عجيبي »دارم. با دوستانم به من خوش مي‌گذرد!
فرخ ، 19 ساله ، پشت كنكور مانده ، بيكار ، مي‌گويد : اول داخل كوچه، جلو در منازلمان مي‌ايستاديم ، اما همسايه‌ها گفتند ما دختر داريم، آمديم سرخيابان، حالا كسي با ما كاري ندارد. اوقات بيكاري‌ام پرمي‌شود، يك مدت كلاس و مدتي هم كار رفتم ، اما من تفريح لازم دارم ، تفريح ! كو امكانات؟ كنار دوستانم نباشم ،كجا باشم؟!
عبارت «آرامش عجيب» آن نوجوان كه مي‌گفت در نبود پدر و مادرش به او دست مي‌دهد ، دلهره شديدي را درونم شعله‌ور مي‌كند. او كه 13 سال بيشتر نداشت، «آرامش عجيب» را در دود سيگار، خنده هايي از سر بيهودگي ، چشم‌چراني و ... يافته بود .
اين هشدارها را آيا پاسخگويي هست؟!
« در كشور ما مساله جوانان، سازمان يافته نيست. جوان ايراني الگوي گذران اوقات فراغت ، تفريح و تخليه رواني ندارد.»
دكتر عشايري ، روانشناس مي‌افزايد :«خيابان نشيني نشان ازفضاي نامناسب محيط خانه و فراهم نبودن شرايط جامعه براي پذيرش و اجراي خواسته‌هاي جوانان دارد. اين معضل بويژه در ميان جواناني از خانواده‌هايي پرجمعيت و مناطق پايين شهر به دليل نبود امكانات رايج است.»
چالش‌ها و شكاف موجود ميان نسل جوان و والدينشان ، نا همخواني افكار و ايده‌هاي آنان ، كمبود امكانات و فقر اقتصادي بيكاري ، الگوهاي نادرست ، بي‌هدفي ، پوچ‌گرايي و ... به مشكل خيابان‌نشيني جوانان دامن مي‌زند.
ايوب ، 18 ساله مي‌گويد : پدر و مادرم اصلا مرا درك نمي‌كنند . آنها به هر چيز ايراد مي‌گيرند، آنقدر اعتراض مي‌كنند كه كلافه مي‌شوم و نمي‌توانم درخانه بمانم و ديوارها را نگاه كنم . هر كار من با شكايت و اعتراض پدر و مادرم مواجه مي‌شود. من تنها براي خوردن ناهار و شام به خانه مي‌روم. تا ديروقت كنار نزديكترين ميدان، مي‌ايستم و رفت و آمد مردم را تماشا مي‌كنم و البته حسرت هم مي‌خورم...!
سعيد 17 ساله با لبخندي مي‌گويد : به ايستادن در معابر چنان عادت كرده‌ام كه اگر يك روز نايستم ، مثل آن است كه چيزي گم كرده‌ام ، مسؤولان ما را دوست ندارند. در جامعه ما هركس وضع اقتصادي بهتري داشته باشد، برده است. خوش به حال آنان كه مي‌روند...!
دكتر عشايري با تاكيد براين كه اين نوع رفتارها ؛ ايستادن در معابر و خيابانها ، مربوط به نوعي نياز كاذب است ، مي‌گويد :« اغلب اين جوانان از شرايط زندگي خود ناراضي‌اند. دچار واقعيت‌گريزي شده‌اند؛ چرا كه ما «خود» جوانان را از آنها گرفته‌ايم و با برخي اصول از پيش تعيين شده ، مانع او مي‌شويم و به همين دليل، جوانان ما تصور مي‌كنند زندگي در آن سوي مرزها ، لذتي ديگر دارد و به آن تمايل نشان مي‌دهند...»
علي 19 ساله با گلايه مي‌گويد : اگر مسؤولان، ما جوانان را دوست داشتند، حالا وضعمان اين نبود كه ساعتها بي‌هدف كنار خيابان و حاشيه پياده‌روها باشيم.
به اعتقاد دكتر سيد حسيني،جامعه شناس ، امكانات جامعه ما، متناسب با پيشرفت و توسعه جمعيت و فرهنگ نوينمان شكل نگرفته است و خيابانگردي و سردرگمي ، وسيله‌اي براي گذران اوقات فراغت جوانان و تفريح آنان شده است.
وي تاكيد مي‌كند:« دولتها بايد متوجه اهميت اين مساله باشند كه جوانان، اعضاي فعال جامعه‌اند و سرمايه‌هاي اساسي و ديدگاه بسته و كاملا سنتي ، به نيازهاي آنان پاسخ نمي‌دهد.دولت بايد عموميت امكانات فرهنگي ـ هنري ـ ورزشي و ... را فراهم كند.»
اما اين ، همه ماجرا نيست ...
با سرعت خود را به جمع گروهي از جوانان مي‌رساند. گپي مي‌زند... سنش بيشتر از آنهاست ؛ شايد 25 ساله ؛ مردي لاغراندام...
دلم مي‌ريزد. همان كه انتظار مي‌داشتم اتفاق مي‌افتد؛ چيزي بين دو نفر از آنها رد و بدل مي‌شود. آن شيء پنهاني ، هر چند ناچيز و كوچك است ، اما هستي بزرگ انسانها را بر باد مي‌دهد و مي‌رود تا مشهود آناني باشد كه باور نكردند جامعه ايران ، جامعه جواني است!
اين جا ، ديگر، ايستادن و هرروز عصر دوستان را ملاقات كردن ، به علاف شدن و چشم چراني پايان نمي‌يابد ، دراين ساعتهاي به ظاهر كوتاه ، آينده‌هاي تباه رقم مي‌خورد ... ميله‌هاي زندان و در نهايت مرگ و نابودي ‌را مي‌توان در اطراف ميادين ، حاشيه معابر ، ديد.
دكترحسيني ، جامعه‌شناس ادامه مي‌دهد :« جوانان بايد انرژي سرشار خود را در اوقات بيكاري تخليه كنند. شرايط زندگي درجامعه شهري، امكان درخانه ماندن را به جوان نمي‌دهد. يك خانواده بزرگ در مكاني بسيار كوچك مجبور به زندگي مي‌باشد و جوانان اغلب ترجيح مي‌دهند ، اغلب بيرون ازاين قفس باشند و فرار را بر قرار ترجيح دهند.»
سعيد مي‌گويد : اين همه محدوديت براي چيست؟ روزي با دوستان قرار گذاشتيم به شهربازي برويم، رفتيم ، راهمان ندادند، چرا؟ نمي‌دانم!
در خانه از تو ايراد مي‌گيرند، بيرون ازخانه تو را مي‌رانند. به كجا، نمي‌دانيم فريادمان را بايد بر سر چه كسي بزنيم؟
اين هشدارها را آيا پاسخگويي هست... ؟!
انتهاي پيام

كدخبر : 8007-00539

********************